مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت نامنتظر.
چطور میشه درباره چیزهای شوکه کننده چیزی نوشت و یا نظری داد
چه شب خاصی بود ...
شبی که مشابهش رو نداشتم تو خاطراتم
و اینطور جدی باهام برخورد نشده بود
غم انگیزه که آدم تو لحظه هایی مشابه این،
بجای اینکه ته دلش احساسی شیرین و مبهم دست بده و درگیر تصمیم گیری بشه
تصمیم و جواب قطعی شو بدونه و بخاطر دونستنشون حسرت بخوره !
تازگیها
تقریبا هر ماه یک روز
خودم نیستم
روزها و شبهایی با فاصله ی زیاد اتفاق میفتن که ترجیح میدم در قالب یک آدم دیگه
بدون فکر، بدون هدف و بدون هیچ انگیزه احساسی
چند ساعتی به شکل متفاوتی زندگی کنم و حرف بزنم
و حساسیت هام رو پنهان میکنم
و چیزهای مهمم رو پنهان میکنم
و خونواده م رو پنهان میکنم
چه پیشنهاد غافلگیرانه ای تو این اوضاع!
دقیقا زمانی که خودت نیستی!
و تظاهر میکنی مثل آدمهای خیلی خیلی سطحی، به چیزای خیلیی خیلی سطحی فکر میکنی
و مهم ها میشن مدل ماشین و تالار و خواهرشوهر فلانی و خونه چند متری فلانی و این قبیل چیزها...
گاهی فکر میکنم
کاش واقعیت وجودیم جور دیگه ای بود
و میتونست خیلی راحت و بی دغدغه،
به این قبیل پیشنهادات جواب مثبت بده!
شاید با روی خوش نشون دادن به این مدل فرصت ها
زندگی رنگ قشنگ تری رو نشون میداد.
برعکس خیلی ها
شنیدنش بیشتر از اینکه متعجب و غافل چرنديات ذهن من...
ما را در سایت چرنديات ذهن من دنبال می کنید
برچسب : خوشبختي, نویسنده : fsarasaiee4 بازدید : 164 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 20:00