چرنديات ذهن من

ساخت وبلاگ
مجال بی رحمانه اندک بود و                           واقعه                                   سخت نامنتظر. چطور میشه درباره چیزهای شوکه کننده چیزی نوشت و یا نظری داد چه شب خاصی بود ... شبی که مشابهش رو نداشتم تو خاطراتم و اینطور جدی باهام برخورد نشده بود غم انگیزه که آدم تو لحظه هایی مشابه این، بجای اینکه ته دلش احساسی شیرین و مبهم دست بده و درگیر تصمیم گیری بشه تصمیم و جواب قطعی شو بدونه و بخاطر دونستنشون حسرت بخوره ! تازگیها تقریبا هر ماه یک روز خودم نیستم روزها و شبهایی با فاصله ی زیاد اتفاق میفتن که ترجیح میدم در قالب یک آدم دیگه بدون فکر، بدون هدف و بدون هیچ انگیزه احساسی چند ساعتی به شکل متفاوتی زندگی کنم و حرف بزنم و حساسیت هام رو پنهان میکنم و چیزهای مهمم رو پنهان میکنم و خونواده م رو پنهان میکنم چه پیشنهاد غافلگیرانه ای تو این اوضاع! دقیقا زمانی که خودت نیستی! و تظاهر میکنی مثل آدمهای خیلی خیلی سطحی، به چیزای خیلیی خیلی سطحی فکر میکنی و مهم ها میشن مدل ماشین و تالار و خواهرشوهر فلانی و خونه چند متری فلانی و این قبیل چیزها... گاهی فکر میکنم کاش واقعیت وجودیم جور دیگه ای بود و میتونست خیلی راحت و بی دغدغه، به این قبیل پیشنهادات جواب مثبت بده! شاید با روی خوش نشون دادن به این مدل فرصت ها زندگی رنگ قشنگ تری رو نشون میداد.  برعکس خیلی ها شنیدنش بیشتر از اینکه متعجب و غافل چرنديات ذهن من...
ما را در سایت چرنديات ذهن من دنبال می کنید

برچسب : خوشبختي, نویسنده : fsarasaiee4 بازدید : 164 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 20:00

شاید غیرواقعی به نظر بیاد ولی نتیجه همه تلاشم و دیدم! شاید هیچ موقعی توی زندگیم اینطوری یه چیز نشدنی که انقدر تنهایی پاش واستاده بودم، شدنی نشده بود! غریب به نظر میاد ولی برگشت...! بعد از ؟ سال !!! خبرهای برگشتن همه واقعی بود خبرهای به سرانجام رسیدن تلاشها همه واقعی بود بر خلاف همه ی حرفهای غیرواقعی این مدت برگشتن! واقعی بود!!! دیدنش بعد این مدت راحت نبود پای رفتن و دیدن نداشتم! کنار ماشین یه لحظه مکث کردم... میخواستم برگردم میخواستم همونجا، جا بزنم و بگم تا همینجاشم خیلی اومدم! میخواستم آخرین تصویر تو ذهنم تصویر روزهای خوب باشه روزهای امتحان روزهایی که انقدر درگیر و مشغول بودم که دلم شور کس دیگه ای رو نمیزد! ولی رفتم... گفتم تا اینجاش اومدم 2 ساعت دیگه م روش! 1.5 ساعت چرت شنیدم! چرنديات ذهن من...
ما را در سایت چرنديات ذهن من دنبال می کنید

برچسب : نشستن؟؟؟, نویسنده : fsarasaiee4 بازدید : 176 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 17:08

باید امشب برومباید امشب چمدانی راکه به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارمو به سمتی برومکه درختان حماسی پیداسترو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند شاید مدتها بود به این حالت نرسیده بودم اینکه چطور یه چیز به ظاهر کوچیک میتونه کلا بهمم بریزه و روند عادی زندگیمو مختل کنه، کم کم داره مشکل ساز میشه برام مدتها بود اینطور بی هدف از خونه نزده بودم بیرون مدتها بود پیش نیومده بود که قصد رفتن داشته باشم ولی ندونم کجا!!! و انقدر گرفته بودم که مامان با اینکه میدونست جایی ندارم برم، گفت میخوای تنها باشی؟ خب برو یکم دور بزن بیا برو خونه فلانی... برو دانشگاه ... بیا اینم پول برای ناهارت ... میدونست خونه باشم حالم بدتر میشه ولی نه اون، نه خودم، نمیدونیم چرا !  میدونم چم شده بودا ... چرنديات ذهن من...
ما را در سایت چرنديات ذهن من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fsarasaiee4 بازدید : 159 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 17:08

با خودم عهد کرده بودم که وقتی برگشت که وقتی ناامید و سرخورده از همه جا اومد و گقت اشتباه کردم و حالم خرابه  عهد کرده بودم که واستم و بگم من درکت میکنم من میفهمم چه حالی داری من قبولت دارم!! من میدونم اشتباه کردی اشتباه! اشتباهی که بیشترین تاوا چرنديات ذهن من...
ما را در سایت چرنديات ذهن من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fsarasaiee4 بازدید : 167 تاريخ : جمعه 3 آذر 1396 ساعت: 11:19

سلام  این اولین نوشته منه و مطمئنا بخوبی نوشته های دیگه وبلاگ نیست. کلا نوشتن برام سخته، تو حرف زدن و سخنرانی راحتم اما وقتی می خوام چیزی بنویسم دیگه نگو ... تو این مطلب بیشتر دوست داشتم باهام آشنا بشین خیلی وقتا بهم می گن، تو چرا تفریح نمی ک چرنديات ذهن من...
ما را در سایت چرنديات ذهن من دنبال می کنید

برچسب : نويسنده, نویسنده : fsarasaiee4 بازدید : 165 تاريخ : جمعه 3 آذر 1396 ساعت: 11:19